English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (4112 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
initiate U اغاز کردن شروع کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
initiates U اغاز کردن شروع کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
begin U اغاز نهادن شروع کردن
begins U اغاز نهادن شروع کردن
Other Matches
alpha U اغاز شروع
alphas U اغاز شروع
incipit U شروع و اغاز
false starts U اغاز نادرست خطا در شروع
false start U اغاز نادرست خطا در شروع
jump-starts U شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start U شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start U شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starting U شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-started U شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
start off U شروع کردن شروع شدن
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
incept U اغاز کردن
lead off U اغاز کردن
launched U اغاز کردن
inchoate U اغاز کردن
launch U اغاز کردن
launching U اغاز کردن
begin U اغاز کردن
begins U اغاز کردن
launches U اغاز کردن
birth U اغاز کردن
commenced U اغاز کردن
inaugurates U اغاز کردن
births U اغاز کردن
commence U اغاز کردن
initiate U اغاز کردن
initiated U اغاز کردن
initiates U اغاز کردن
to push off U اغاز کردن
push off U اغاز کردن
initiating U اغاز کردن
inaugurating U اغاز کردن
inaugurated U اغاز کردن
commences U اغاز کردن
inaugurate U اغاز کردن
commencing U اغاز کردن
to take arms U جنگ اغاز کردن
reoccupy U دوباره اغاز کردن
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
tee off U اغاز کردن محکم زدن
to pipe up U زدن یا خواندن اغاز کردن
alliterate U چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
stx U شروع متن اغاز متن
take up <idiom> U شروع کردن
streek U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
commencing U شروع کردن
commences U شروع کردن
commenced U شروع کردن
commence U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
tee off U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
embark U شروع کردن
embarking U شروع کردن
set in U شروع کردن
embarks U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
embarked U شروع کردن
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
launches U شروع کردن حمله
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
launching U شروع کردن حمله
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
to open fire U شروع به اتش کردن
launched U شروع کردن حمله
warm up U شروع کردن به کار
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
tune up U شروع باواز کردن
to start U شروع کردن به دویدن
launch U شروع کردن حمله
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
do up U شروع بکار کردن
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
to gather way U شروع بحرکت کردن
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
trigger U شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
attempting U قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
attempts U قصد کردن شروع به جرم
attempted U قصد کردن شروع به جرم
attempt U قصد کردن شروع به جرم
to get to U شروع کردن دست گرفتن
triggered U شروع کردن حمله یاکار
triggers U شروع کردن حمله یاکار
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
click U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
face off U رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
dawned U اغاز اغاز شدن
dawn U اغاز اغاز شدن
dawns U اغاز اغاز شدن
dawning U اغاز اغاز شدن
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to fall to U شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. U از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
initiation U شروع کار شروع
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com